کربلا

می ترسم....

از مرگ می ترسم...

از مرگی که پایان امید دیدار باشد می ترسم....

از آن لحظه ای که پایان انتظار وصال باشد می ترسم....

می ترسم از ندیدن آن ضریح شش گوشه ی طلایی رنگ ....

از نرسیدنم به نینوا و نینواییان....

از قدم ننهادن در بین الحرمین منقلب کننده ای که تداعی می کند عباس و پیکر پاره پاره پار اش را.....

می ترسم مو های سرم رنگ دندان هایم شود و مرگ مشتاق دریدنم.... اما چشم به گنبد طلایی اش ندوخته باشم....

دست در آب فرات نبرده باشم....

کنار مزارش قد به ادای نماز خم نکرده باشم.....

می ترسم....خدایا می ترسم بمیرم و تربت کربلا را به آغوش نفشرده باشم....خاک ضریح را به صورت نزده باشم....هوای حرم را نفس نکشیده باشم .....

ای خدایی که در پیشگاهت هیچ آرزویی محال نیست....

نگذار....

نگذار که بی زیارت عزیز کرده ات ، پا به سحرای محشر بگذارم...

نگذار که حسرت به دل تسلیم فرشته مرگت شوم...

نگذار ای قاضی الحاجات.....


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 5 دی 1393برچسب:کربلا, نینوا, بین الحرمین, | 1:34 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

شیب ملایم

 

چندی پیش رئیس جمهور محترم ایران اسلامی طی بیاناتی از نرخ تورم و اقدامات انجام گرفته برای این معضل صحبت پیش کشیده و بیان داشتند که " تورم 40.4 درصد سال گذشته به عدد 18.2 دهم در آبان‌ماه امسال رسیده است (دوشنبه 24 آذر 93)" .....در این بین چند صحبت به میان می آید: اول آنکه آمار و ارقامی که بیان می شود از کجاست و چه منبعی دارد؟......


موضوعات مرتبط: من و دنـــیای ســیاست!! ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 3 دی 1393برچسب:ساست, نان, تورم, دولت, شیب ملایم, | 19:15 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

شبکه های اجتماعی

 

 

تا حالا چیزی به نام "هجمه اطلاعاتی" به گوشتون خورده؟؟؟

واتس آپ....لاین....وایبر....اینستاگرام....نیم باز.....وی چت....بی تاک...تانگو....فیس بوک....اسنپ چت....کیک...و....

تمام کسانی که حداقل یک بار از یکی از شبکه های اجتماعی ذکر شده استفاده کرده باشند بدون شک منکر لذت بخش بودن این شبکه ها نخواهند شد...ارتباط بدون حد و مرز با دوستان و آشنایان از طریق متن و یا عکس و صوت و ویدویو آن هم برای ماهایی که تا مدتی پیش محدود به استفاده از SMS های مخابراتی پرهزینه ای بودیم ، واقعا جالب و سرگرم کننده و در عین حال از خود بی خود کننده هست....


موضوعات مرتبط: من و دنیای مجــــازی!!! ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 2 دی 1393برچسب:جنگ نرم, شبکه های اجتماعی,واتس آپ, | 22:19 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

نان لواش نوشته ی Royal girl (راحیل (م.س.ت))

 

قبل از شروع داستان یکم باهاتون حرف داشتم....اهم اهم...
خب راستش این اولین باریه که دارم داستانی رو برای کسانی به غیر از دل خودم میگم......از الان معذرت خواهی می کنم اگه آب دوغ خیاری شد....(البته تمام سعیمو می کنم که نشه خنده)....موضوع دوم اینکه ازتون خواهش می کنم هر نظری که دارید به من بگید...پست به پست...خط به خط...فکر کنید که داستان تو دست خودتونه...فکر کنید که شما نویسندشید نه من...هر چی از اشکال و ایراد و مزیت و....خلاصه هر چی به ذهنتون میاد بهم بگید....من با نطرات شما میتونم داستانمو خوب پیش ببرم...در ضمن (اینجانبان حتی پذیرای فحش و ناسزا نیز می باشیم آرام).....نکته سوم اینه که ....نکته سوم فعلا نداره....حرف دیگه ای باشه تو پستای بعدی بهتون می گویم آرام

راستی درباره ی پوستر هم یه چیز بگم....ببخشید اگه خیلی ناشیانست...این تو کل زندگیم اولین کارم با فتوشاپه....همین از دستم بر میومد....اینجوری نگاش نکنیداااا...همین یه عکس به ظاهر ذاقارت دو شبانه روز وقت منو گرفت.... ولی به جاش خیلی چیزا یاد گرفتم.
خب بریم سراغ داستان جان.....این شما و این داستان بنده....


موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسب‌ها:

ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 18:24 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

سلام به همه ی دوستان در این قسمت از وبلاگ می خوام داستان نان لواش رو براتون بذارم که مدتیه مشغول نوشتنش هستم....امیدوارم که خوشتون بیاد...

 

خلاصه ی داستان به این شکله:

سهیلا دختری هست مثل همه ی دخترای دیگه با دنیایی که منحصر به فرد خودشه و آرزو هایی که کمابیش به سمت برآورده شدنش گام برداشته....زندگی معمولی داره و سرش به کار خودشه....اما این وسط یه چیزایی زندگی اون رو از یک نواختی در میاره....چیز هایی که سهیلا حتی بهشون فکر هم نمی کرده....وارد شدن به گروهی شبه مافیا آن هم به خاطر نامزد دوست داشتنی اش تمام زندگیش رو زیر و رو می کنه....حال تصمیم با سهیلاست که چه راهی را انتخاب کند.....


موضوعات مرتبط: داســـــتان نــان لــواش ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:نان لواش,مافیا, | 16:14 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

چه خوبه یه نفر باشه که آرومت کنه....که یادت بندازه خدا هست....وجود داره....غصه نخور....خودش همه چیو درست می کنه....خودش هواتو بدجور داره......

چقدر حس خوبیه یه نفر باشه که برات وقت بذاره تا تو با خیال راحت دردو دلاتو بکنی...حرفاتو بزنی....ماجرا های دور و درازتو براش تعریف کنی....

جبران تمام زخم هایی که از آدمای اطرافت خوردی....جبران تمام بی معرفتیای رفیقای پر ادعات.....جبران همه ی خنجر های از پشت خورده....جبران همه چیز.....جبران همه ی جبران نشده های دنیا.....

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:, | 16:2 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

 

 

 پاین روزا تشخیص اینکه آب خوردن آسون تره یا دروغ گفتن یکم زیاد سخت شده....

یعنی می دونید چیه؟؟؟ راستش آب رو باید اول آشامیدنیش کنی... بعد بیاری خونت...بعد بریزی تو لیوان....بعد بخوریش...حالا فرایند هایی که بدن واسه داخل فرستادنش انجام میده هم بماند...اما دروغ رو فقط تو ایکی ثانیه پرتش می کنی بیرون و تمام شد و رفت....تازه کلی هم عشق و حال میاد سراغت و کلی هم مشتاق میشی واسه دروغای بعدی...به نظرم فقط یک یا دو درصد از افرادی که دروغ میگن خراب کاری می کنن و دروغ خودشون رو لو میدن و تو دردسر می افتن...اونوقتم اگه بخوای با آب خوردن مقایسش کنی عین اینه که آب بپره تو گلوت و به سرفه بیفتی...حالا شما بگید...تعداد کسایی که آب رو بدون هیچ سختی می خورن بیشتره یا کسایی که اب می پره تو گلوشون؟؟؟ خب جواب معلوم دیگه...دروغم همینه....اکثرا جز حال چیزی براشون نداره....یعنی خوششون میاد...کاری هم ندارن این دروغشون ممکنه چقدر به طرف مقابلشون ضربه بزنه....

یکم انصافم خوبه والا....چقدر راحت با دروغ های آسون تر از آب خوردنمون دل میشکنیم و زندگی نابود می کنیم و روحیه از بین می بریم امید می ترکونیم فقط واسه اینکه خودمون دل داشته باشیم زندگی داشته باشم و روحیه داشته باشیم امید داشته باشیم....

تو رو به خدای بالا سریتون....همون که هر گرفتاری دارید دست می برید سمتش و ازش کلی معجزه و کمک می خواید....به همون که می دونید داره نگامون میکنه.....بیاید اینقدر دروغ نگیم....اینقدر داغون نکنیم اطرافیانمون رو با دروغامون....اینقدر به بهای رسیدن به هدفامون زبونمون رو به دروغ نچرخونیم....

تو رو خدا بیاید سعی کنیم   خجالتی

 

 


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 1 دی 1393برچسب:دروغ, | 15:48 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

سلام...خوبید؟؟؟

راستش من یکم سردر گمم...امروز یه حرفایی شنیدم که قابل گفتن نیست...اما منو بدجوری با خودم درگیر کرده...راستش این از همون وقتاست که من و من با هم دیگه جر و دعواشون میشه...خخخخخخ تعجب نکنید...من خودمو 2 تا میدونم....(یه چی شبیه وجدان شیرورهاد و وسوسه کیوون آرام) حالا این چیزا بماند...مونده تا به خل بودن من پی ببرید زبان درازی. در هر صورت این چند روز یکم به هم ریخته شدم...تایستون تموم شده و من حتی یک دهم کارایی که می خواستم انجام بدم رو هم انجام ندادم...و این واسه منی که تا قبل از این همیشه برنامه هام مرتب و روی برنامه ریزی بوده یکمی عذاب آوره...هر جای اتاقمو نگاه می کنم شده پر از وسایلی که نه لازمشون دارم...نه دستم میره به دور انداختنش....شدم عین اینایی که عتیقه نگه می دارن...راستش دلم اسباب کشی کشیده....آخه آدم تو اسباب کشی خیلی چیزا رو مجبور میشه بریزه دور...البته یه نکته هست که نمی دونم تا الان بهش دقت کردید یا نه...اونم اینکه روزگار عجب سر ناسازگاری با آدماش داره...لامصب تا یه چیزی به دردت نمی خوره و میریزیش دور بلا فاصله بهش احتیاج پیدا می کنی...منم اینقدر این موضوع سرم اومده که می ترسم چیزی رو دور بندازم...غافل از اینکه دارم خودمو گول میزنم...روزگار کارشو خوب بلده...تا وقتی دارمشون احتیاج بی احتیاج...نمی دونم شایدم دارم کار اشتباهی می کنم...حالا اصلا چرا من دارم این چرت و پرتا رو واسه شما می گم؟؟؟ هان؟؟؟ چرا؟؟؟اصلا بریم سر بحث اصلی...اصلا ولش کنید...مچ دستم شکست...ای بابا...برید سر خونه و زندگیتون...چیه چسبیدید به نت....عجب چیز مزخرفیه این نت....داره کل زندگی با ارزشم پاش هدر میره....می خوای 5 دقیقه بشینی میشه 5 ساعت...نگاه می کنی می بینی ای دل غافل...از نماز و مطالعه و کارای خونه و همه چیزت باز موندی...این چه وعضشه آخه؟؟هان؟؟؟ من برم به زندگیم برسم...خیلی فک زدم...فعلا بابای


موضوعات مرتبط: حــــرف هــای خــودمــونی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 15 شهريور 1393برچسب:, | 17:28 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |

 

 

 

 سلام...امید وارم حالتون خوب باشه...

خب راستش می خوام از همین ابتدا صادق باشم...می خوام خودمونی باشم...البته با اجازه شما...

این اولین بارمه که به طور جدی وبلاک می سازم...لبخند

پس اگر اونجور که باید دلچسب نبود به بزرگی خودتون ببخشید...

موضوع دوم اینه که اسم این وبلاگ یا بهتره بگم آدرس وبلاگ رو از سر اجبار انتخاب کردم...در حقیقت همه ی اسمایی که مد نظرم بود پر بود...منم اصلا خوشم نمیاد بخوام شماره بزنم سر اسم و از اینکارا کنم واسه همین این اسم رو بعد از هزار تا اسم انتخاب کردم...اینو گفتم که پشت بندش اینو بگم...اینجا همچین هم محل عقل نیست...یه جورایی شاید قرار باشه اینجا عقل کنار گذاشته بشه...شایدم نه...اما خواستم این موضوع رو بدونید...

موضوع بعد اینکه...مثل خیلی از وبلاگ های دیگه قراره من هم اینجا حرف دلم رو بزنم...هر حرفی که به ذهن ناقصم میرسه....هر حرفی که تو ذهنم جولون می ده و من تا الان نتونستم واسه کسی بیانش کنم...اینجا موضوع خاصی رو بیان نمی کنم...هر چی که به ذهنم بیاد رو شوت می کنم اینجا...خنده

و موضوع  آخر اینکه سعی دارم تمام مطالب این وبلاگ زاییده ی ذهن خودم باشه و کپی پیستی در کار نباشه...ولی در هر صورت اگر هم کپی پیستی صورت گرفت حتما در انتهای متن دکر می کنم....

دیگه همین....

مرسی که خوندید....

به امید لحظه های ناب آرام


برچسب‌ها:

تاريخ : 1 شهريور 1393برچسب:, | 15:42 | نویسنده : راحیل (M.S.T) |
صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Theme98.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس